کارت پستال سپندارمذگان ,تصاویر روز سپندارمذگان

عاشق شوید…
نه به خاطر لذت بوسه و هم آغوشی…
به خاطر تمرکز ذهن روی یک نفر عاشق شوید…
وفاداری لذت دارد…
همانقدر که زن را باید فهمید …
مرد را هم باید درک کرد …
همانقدر که زن “بودن” میخواهد …
مرد هم “اطمینان” میخواهد …
همانقدر که باید قربان صدقه ی روی بی آرایش زن رفت …
باید فدای خستگی های مرد هم شد …
همانقدر که باید بی حوصلگی های زن را طاقت آورد …
کلافگی های مرد را هم باید فهمید …
خلاصه “مرد” و “زن” ندارد …
به نقطه ی “مــا” شدن که رسیدی …
بهترین باش برایش …
بگذار حس کند هیچکس به اندازه تو درکش نمیکند.


ناظم تو میکروفون پرسید :کی میدونه پایتخت امریکا کجاست؟ داد زدیم : واشینگتون

گفت یه مرگ بر امریکایی بگین که تو واشینگتون بشنون. ماهم یه داد زدیم که فتق و حلقمون پاره شد.
گذشت اون روزا…… خیلی طول کشید که بفهمیم لس انجلس تاریخ سینماست ، نیو اورلئان مهد موسیقیه ، نیویورک مهد درس و اقتصاد .
یاد گرفتیم باید از اون همسایه ای که ساعت هفت صبح با صدای عربدمون بیدارشون کردیم عذر بخوایم!!
یاد گرفتیم به هرکس و ناکسی نگیم مرگ بر تو!!
ولی نفهمیدیم تو واشنگتن  صدامونو شنیدن؟؟! واشنگتنیا فهمیدن چیزی تو دل این بچه ١١ساله نبوده؟
چرا فکر نکردیم به جای این حرفا داد بزنیم:
مرگ بر بیسوادی! مرگ بر عقب افتادگی! مرگ بر گشنگی!مرگ بر خونریزیو دشمنی!مرگ بر اونی که به جای عشق به ما یاد داد:مرگ!!!!
هیچگاه درک نکردم،چرا کافری که بیمارمیشود،دچار عذاب الهی شده و مسلمانی که بیمارمیشود،دچار آزمون الهی..!مرض که یکیست! شاید تفاوت در نگرش انسانهاست!!


صادق هدایت میگه:

عاشقی…
باید قسمته آدم بشه…
وقتی شد یهو بخودت میایی میبینی یکی هست با همه فرق میکنه!
صدای پاشو میشناسی!!
وقتی میبینیش آنقدر قلبت تند تند میزنه فکر میکنی الان صداشو همه میشنون
بهت محل نذاره کلافه ای؛وقتی هست خوبی وقتی نیست….
مهم نیست که با هم قهرین یا آشتی ؛ مهم اینکه باشه ؛ پیشت باشه،فقط باشه…
وقتی هم نیست جاشو هیچکس دیگه ای پر نمیکنه……..
واین یعنی بهترین و ناب ترین حس دنیا
اصلا”یعنی…
خوده خوده زندگی….


یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره

> عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و
> میخره
> ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
> مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من
> بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم
> اینها را هم میشود خورد
> این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله.
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله ازسر خودخواهی بود نه خداخواهی.

چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم …


تنهایی آدمها ب عمق یه دریاست ولی برای پرکردنش یه لیوان محبت کافیست…

هرجادلت شکست خودت شکسته هارو جمع کن,تاهرکس منت دست زخمیشوبه رخت نکشه!!
هرک بااحساس باشدعاقبت خواهدشکست این جواب سادگیست…
قصه اصحاب کهف یک شوخیست.اینجایک روزبخوابی همه توراازیادمیبرند…
هواسردنیست!!
ازیخ کردن های ماازسرسرمانیست
لحن بعضی ها زمستونیه!!..
 


سکوت کمر فکرم را شکست…

خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…

اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…

آن هم به زبان خودشان…
خسته ام

 
////////////////////////////////////////////
من زنم …

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری تکیه بدی
پناه ببری
ضعیف باشی

دست خودت نیست
زن که باشی
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را …
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی
و قناعت میکنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد

دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

من زنم …بیگناهی پای چوبه دارمیخندید., انگارنمی دانست دوره ی ضرب المثل ها تمام شده !!

زندگی تنهاعبورنفس هانیست تداعی لحظه هایست ک ب یادهم میگذرد…
خدایاساده ازخطاهایم بگذر,همان طورک ساده ازآرزوهایم گذشتی !!
گاهی آدمای تنهاخیلی خوش شانسند….چون کسی رو ندارن ک ازدست بدن..!!
آدم خوب قصه های من!! دلتنگت شده ام!!حجمش رامیخواهی ؟؟
خداراتصورکن…
آنقدرجایت خالیست ک هیچ گزینه ای آن راپرنمیکند!حتی همه موارد….
 


دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

برای شیطنت های بی وقفه،بی خیالی هر روزه،

ناز و کرشمه ی من وآیینه

خنده های بلندو بی دلیل،

برای آن احساسات مهار نشدنی…

حالا اما…

دخترک حساس و نازک نارنجی درونم

چه بی هوا این همه بزرگ شده..

چه قدی کشیده طاقتم..

ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند…!

چه شیشه ای بودم روزی،

حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم،

به سنگ شدن می اندیشم

اینگونه اطمینانش بیشتر است!!!

جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است.

این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم…

در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم…

چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم…

همین که پیش اسمت می نشیند تمام سرخوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد

و به جایش ..
وزنه ی وقار و متانت را روی شانه ات میگذارد،

نه اینکه این ها بد باشد،
نه ..

فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود

که دخترک حساس و شیرین درونم

زیر سنگینی اش

بمیرد …
 


بد شده ایم !

از وقتی شروع کردیم به قربانت بروم های تایپی
به دوستت دارم های اس ام اسی
به عاشقتم های فیس بوکی ، وایبری ، ویچتی ، لاینی

بد شده ایم !
از وقتی هر کدام از کانتکت هایمان چیزی فرستاد و ” قلب های سرخ ” را روانه ی تکست کردیم و عشقم و عزیزم و گلم صدایش کردیم
فرقی هم نمیکرد ، که باشد
دیگر کلمات دم دستی ترین ترفندمان شد
کلماتی که مقدسند ، که معجزه میکنند ! افتادند زیر دست و پا
فرقی برایمان نکرد که چه کسی باشد ، از چه جنسی باشد
فقط اینکه باشد و دمی بگذرد برایمان کفایت کرد
بد شده ایم !
از وقتی لبخند زدیم و بوسیدیم و نوازش کردیم
و آنسوی ماجرا پیچیدیم و پیچاندیم
و به زرنگی خودمان آفرین گفتیم
حال خیلی هامان خوب نیست
این روزها عادت کردیم مرگ خیلی چیزها را جشن بگیریم
دردناک است حال و روزمان
دردمان درمان دارد !
کمی صداقت
کمی شهامت
فقط همین . . .!!!
 


مادربزرگـــــم همیشه میگفت :

قلبت که بی نظم زد ،
بدون که عاشقی …

اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدون که دلتنگی …

شبت که بی خواب گذشت ،
بدون که نگرانی …

روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدون که ناامیدی …

سینت که بی جا آه کشید ،
بدون که پُرحسرتی …

دلت که بی دلیل گرفت ،
بدون که تنهائــــــی …

امروز تو نیستی مادربزرگ ،
امّا …
اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم !
ایکاش قبل ِ رفتنت ، چارهٔ این وقتایی که
برام پیش بینی کردی رو هم میگفتــــــی … !دلم برای آن دلقکی میسوزد

که همچون من
از این نقاب ، بیزار است
که همچون من
با صورتک خندان ، می گرید…
که همچون من
لا به لای شادیهاست که ، آرام آرام میمیرد …
 


 ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺼﺎﺣﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺟﻨﮕﻢ!

ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺷﻮﯼ!
خودت میدانی که نمی توانم …
ولی …
ﻋﺸﻖ ﺗﻤﻠﮏ ﻧﯿﺴﺖ، ﺗﻌﻠﻖ ﺍﺳﺖ!
تعلق دو ذهن ، دو قلب …
و اگر …
اﮔﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﻤﺎﻧﯽ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ، ﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﻢ…

//////////////////////////////////////////

هر جا هستی و با هرکی خوشی ،

خوشیت دعامه
ولی دست خودم نیست
غمت بغض صدامه ….شیشه نازک احساس مرا دست نزن.

چندشم میشود از
لک انگشت دروغ!
آنکه میگفت که احساس مرا میفهمد…
کو؟
کجا رفت؟

///////////////////////////////////////////////////////

که احساس مرا خوب فروخت!!!

من واژه ای سرگردانمکه جمله ام را گم کرده ام

جمله ای که کتابم را

کتابی که دست های تو را ….

/////////////////////////////////

 

مرا ورق بزن
ورق بزن مرا
هنوز برای خاک خوردن در کتابخانه های پوسیده
خیلی جوانم……روزی که دختر کوچولوم بیاد پیشم

و بهم بگه آقای محترم به خانومت یه چیزی بگو
دیوونم کرده..
اونوقت عشقم
زیر چشمی هواسش به ما باشه …
منم به دخترم بگم:
پس من چی بگم بابایی
که یه عمــــری دیوونشم … ^_^


گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بنـشـیـن.

زانوهایت رابغل بگیرویک دل سیر گریه کن
شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویی
.:: اللهُـمَّ اغـفِــر لِیَ الـذُنوبَ الّـتـی تَحـبِـسُ الـدُّعــا ::
خدایا!ببخش آن گناهانم راکه دعایم را حبس کرده


به چشمانت خیره میشوم

برق چشمانت هوش از سرم میبرد
گویی شرابی هفت ساله نوشیده باشم
تو کیستی که اینگونه مرا مست و مدهوش خود کرده ای؟؟
نمیدانم!!
بی گمان تو زاده ی عشقی و من مجنون و شیدای توم


نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی

نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هستی



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1143
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394 | 0:31 | نویسنده : $....R ...!)@ |